فرزانه به الله الصمد نرسیده بود که یک مرتبه ابوالفضل شروع کرد به خواندن سوره توحید با صدای بلند. فرزانه با دهان باز دور و برش را نگاه کرد. سریع نگاهم را پایین انداختم که یعنی حواسم به کار خودم است. با حیرت پیش من آمد: «خاله خاله! ببین تونستم به ابوالفضل قل